خاطره ي روز عمل+خريد+تفريح


با تو عشق اغاز شد

چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد

سلام.قرار بود ديشب پست بزارم اما خب نشد.خب بزاريد از ديروز بگم.ديروز بعد از ظهر رفتم حموم و يه دوش گرفتم و اماده شدم كه با مامانم بريم بازار . رفتيم و من يكم ديگه هم خريد كردم و بعد برگشتيم خونه.اقايي زنگيد كه شام بريم خونه ي ما  همه اونجا جمع اند منم گفتم اول زنگ بزن ببين شام چيه . كه بعد ديدم ميگه آش پختن و من هم چون دوست نداشتم گفتم نريم و به جاش رفتيم بيرون پيتزا  خورديم .مامانم هم كه قبل ما رفته بود خونه ي داييم.بعد اينكه شاممون رو خورديم اومديم خونه و تا يه دستي به خودمون كشيديم دوستامون اومدن و رفتيم بيرون .رفتيم پديده و خيلي شلوغ بود.چايي و زيتون پرورده و كشك بادمجون زديم بر بدن و بعد هم يكم تو خيابون ها دور زديم و من بستي گرفتم و اقايي لبو داغ و بعد رفتيم شانار كه دوستامون هم اب انار بخورن.بعد هم كه اومديم خونه .خوب بود خوش گذشت اما خب من هنوزم به دلم مونده من و اقايي دوتايي بريم بيرون.البته اقايي دوست داره و ميتونيم بريم اما خب كو ماشين؟؟؟؟ .نميدونم چرا من پسر نشدم.اشتباهي دختر شدم والله به خودا.عــــــــــــــاشق ماشينم.خيلي دوست دارم.حتما بايد قبل علوسيمون ماشين رو بخريم.100%. خب الانم ميخوام در مورد 16 ابان 91 حرف بزنم. روز عملم كه دوست دارم خاطره اش برام بمونه

15 ابان 91 بود كه رفتم موهامو رنگ ريختم و كوتاه كردم .نهار ابگوشت خورديم و بعد از ظهر هم دوستم اومد خونمون كه روز قبل عملم رو با هم باشيم.با اقايي طبق معمول يه بحث كوچولو كرديم و بعدش هم خود اقايي اومد اشتي .شام رو رفتيم فست فود و بعد رفتيم خونه ي همين دوستمون و تا 12 بوديم.قرار بود بعد ساعت 8 هيچي نخورم و نخوردم.اومدم خونه و مامانم يكم نگران بود.منم همينطور.با اقايي عكس گرفتم و بعد هم مسواك كردم و بكم با اقايي حرف زدم و خوابيدم .البته خواب كه چه عرض كنم .كلي طول كشيد تا بخوابم.صبح اقايي منو بوسيد و رفت سربازي .منم اماده شدم و با مامانم رفتيم دم در اخه داييم اومده بود دنبالمون.بعد هم رفتيم دنبال خالم و حركت بسوي بيمارستان.تو راه عكس ارتميس دختر داييم رو كه تازه به دنيا اومده بود ديدم . رفتيم بيمارستان و كارهاي مربوطه رو انجام داديم و يكم طول كشيد و بعد بهمون گفتن اگه يكي بعد شما بياد ولي كارهاشو انجام هم داده باشه زودتر عمل ميشه كه ما گفتيم در اين صورت ما نميخوايم و عمل هم نميكنيم .بعد هم رفتيم و ازمايش رو ازمون گرفتن و من اونجا حالم بد شد و سرم گيج رفت و خالم يكم رو صورتم اب ريخت و صورتمو شست و يكم نشستم تا حالم جا اومد.اون لحظه يكم پشيمون شده بودم .رفتيم تو بخش و اتاقمون رو بهمون نشون دادن وما هم لباسامون رو پوشيديم(من و خالم اخه ميخواستيم با هم عمل كنيم) .انژوكت رو بهمون وصل كردن و منتظر مونديم.قبلش عكس هم گرفتيم .ساعت 10.15 اومدن دنبالم و   با همه خداحافظي كردم و رفتم طبقه ي بالا تو اتاق عمل.دستامو بستن و بهم يه سري چيز ميز وصل كردن و من هم منتظر دكتر. تا 10.45 كه يكي اومد و ازم اسم و فاميلم رو گفتم .بعد هم از شدت سرد بودن اتاق احتياج مبرم به توالت داشتم .كه به يكي گفتم و رفتم و دوباره همه ي وسيله ها رو بهم وصل كردن و دكتر ساعت 11.45 اومد!!!! و فقط يادمه كه دكتر بيهوشي ازم سنم رو پرسيد و سرنگ رو زد تو دستم.ديگه حتي بسته شدن چشمم هم يادم نبود.يهو چشمامو باز كردم و ديدم اي واي عملم كردن!!! هي ناله ميكردم و ميگفتم منو ببرين بيرون مامانم نگران ميشه تا اينكه يه پرستار دوباره اسمم رو ازم پرسيد و وقتي ديد جواب دادم منو به بخش منتقل كردن.حتي وقتي داشتن منو از تخت اتاق ريكاوري رو يه تخت ديگه ميزاشتن كه ببرنم بيرون اونم يادمه.بيرون صداي اقايي رو شنيدم كه صدام ميزد و منم داشتم يخ ميزدم و لبام ميلرزيد و اقايي ومامانم ميگفتن كه سردشه و.... تو اسانسور رو هم يادمه وبعد هم رفتيم تو اتاقمون.تخت كناريم هم كه واسه خالم بود خالي بود و منتظر بوديم خالم رو بيارن.من حالم خوب بود و آقايي هم كنارم بود و خدا رو شكر عمل راحتي داشتم و الانم راضي ام.خب اين بود از خاطره ي روز عمل من .خب من ديگه برم.عكساي خريد رو هم ميزارم.حتما.فعلا 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ جمعه 17 آذر 1391برچسب:,سـاعت 9:43 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

khanoomi